حدیث دل

حدیث دل
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی
ولی باذلت و خواری پی شبنم نمی گردم


  • ۰
  • ۰



ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد


زنی در حال عبور او را دید

او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید

و گفت مواظب خودت باش

کودک پرسید : ببخشید خانم شما خدا هستید؟؟؟

زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم

کودک گفت : می دانستم با او نسبتی داری....

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی